جدول جو
جدول جو

معنی بی درمان - جستجوی لغت در جدول جو

بی درمان
درد و مرضی که دوا نداشته باشد و قابل معالجه نباشد
تصویری از بی درمان
تصویر بی درمان
فرهنگ فارسی عمید
بی درمان
بی چاره، درمان ناپذیر، شفاناپذیر، به ناشدنی، علاج ناپذیر، غیر قابل علاج
متضاد: درمان پذیر، علاج پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی سامان
تصویر بی سامان
بی نظم و ترتیب، بی برگ، بی توشه، بینوا، بی خانمان، بی سر و سامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی ایمان
تصویر بی ایمان
بی دین، بی اعتقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی فرمان
تصویر بی فرمان
آنکه اطاعت و فرمانبرداری نکند، نافرمان
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
مرکّب از: بی + فرمان، آن که محکوم کسی نشود. (آنندراج)، آن که مطیع هیچگونه حکم و فرمانی نباشد. مقابل بفرمان. (ناظم الاطباء)، نافرمان. پریشان رو. خلیع. خودسر. (یادداشت مؤلف)، عصی . (زمخشری)، فاحش. فاحشه. (مهذب الاسماء)، عاصی. (تفلیسی) : حرون، اسب بی فرمان. (زمخشری) :
نه بفرمان من است این دل معشوقه پرست
همه فرمان من از این دل بی فرمان است.
میرمعزی.
روی اگر گویم بمن بنمای ننماید بمن
وای من وای آنکه چون من یار بی فرمان گرفت.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: بی + درمان، بدون درمان. بی علاج و لادوا. (آنندراج)، بی چاره و لاعلاج. (ناظم الاطباء)، بیچاره. غیرقابل علاج: درد بیدرمان، علاج ناشدنی. مرضی لاعلاج. (یادداشت مؤلف)، درمان ناپذیر. و رجوع به درمان شود:
وگر ز درد بترسی حسد مکن که حکیم
مثل زند که حسد هست درد بی درمان.
عنصری.
موجب خاموشی من درد بی درمان و هجر بی پایان تست. (سندبادنامه ص 74)، درد بی درمان و محنت بی پایان بر دل و جان مستولی شده. (سندبادنامه ص 188)،
دل خاقانی از تو نامزد شد
بهر دردی که بی درمان می آید.
خاقانی.
علاج درد بی درمان ندانست
غم خود را سر و سامان ندانست.
نظامی.
ای زبان هم گنج بی پایان تویی
ای زبان هم درد بیدرمان تویی.
مولوی.
گهی بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بیسامان بخندم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیدرمانی
تصویر بیدرمانی
بی علاجی، بیچارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ایمان
تصویر بی ایمان
بی دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سامان
تصویر بی سامان
بی ترتیب، بی نظم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدرمان
تصویر بیدرمان
بیچاره غیر قابل علاج. بیدرمانی عدم قابلیت علاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سامان
تصویر بی سامان
((رَ))
بی نظم و ترتیب، فقیر، درویش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی سامان
تصویر بی سامان
نامنظم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی دشتان
تصویر بی دشتان
آئسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی شرمانه
تصویر بی شرمانه
Brazenly, Shamelessly, Unashamedly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش درمان
تصویر پیش درمان
Pretreatment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش درمان
تصویر پیش درمان
prétraitement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی شرمانه
تصویر بی شرمانه
effrontément, sans honte
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی شرمانه
تصویر بی شرمانه
descaradamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش درمان
تصویر پیش درمان
pretratamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی شرمانه
تصویر بی شرمانه
descaradamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش درمان
تصویر پیش درمان
pretrattamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی شرمانه
تصویر بی شرمانه
sfacciatamente, senza vergogna
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش درمان
تصویر پیش درمان
pré-tratamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش درمان
تصویر پیش درمان
предварительная обработка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش درمان
تصویر پیش درمان
预处理
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی شرمانه
تصویر بی شرمانه
厚颜无耻地 , 无耻地 , 毫不羞愧地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش درمان
تصویر پیش درمان
wstępne leczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی شرمانه
تصویر بی شرمانه
bezwstydnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش درمان
تصویر پیش درمان
попереднє лікування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی شرمانه
تصویر بی شرمانه
безсоромно , безсоромно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش درمان
تصویر پیش درمان
Vorbehandlung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی شرمانه
تصویر بی شرمانه
unverschämt, schamlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی شرمانه
تصویر بی شرمانه
нагло , бессрамно , бесстыдно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی شرمانه
تصویر بی شرمانه
onbeschaamd, schaamteloos
دیکشنری فارسی به هلندی